جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۱۴۸

ماییم و به جان مهر تو ورزیدن ازین پس

در سینه نهان مهر تو ورزیدن ازین پس

دل رفت و به جان جات کنم تا تو نگویی

بی جان نتوان مهر تو ورزیدن ازین پس

تو پرتو خورشیدی و واجب دل ما را

ماننده کان مهر تو ورزیدن ازین پس

آنان که به دل قصد تو کردند ازین پیش

خواهند به جان مهر تو ورزیدن ازین پس

ار آرزوی هر دو جهان در دل ما هست

در هر دو جهان مهر تو ورزیدن ازین پس

تو آدم حُسنی و بود واجب و لازم

بر آدمیان مهر تو ورزیدن ازین پس

گفتی که جلالا پس ازین کام دلت چیست

ای سرو روان مهر تو ورزیدن ازین پس