هر شب از یاد خطت از جگر سوختگان
دود آه است که بر دور قمر میگذرد
چشم خونبارهٔ ما آینهٔ طلعت تست
تا بدانی که چه بر اهل نظر میگذرد
من همان روز که رفتار تو دیدم گفتم
کآخر این سیل خطرناک ز سر میگذرد
چه بلایی است در این کوی که با یک نگهی
جوی خونست که از دیده به بر میگذرد