جهان دریای خوناب است و ناپیداست پایانش
الا ای آب جو بهراس از این دریا و طوفانش
مجو شیر ای پسر زینهار از این نامهربان مادر
که خون شوهران است اینکه میبینی نه پستانش
ندارد جز دونان بر سفرۀ این نانکور مهمانکش
که دارد آون از گردون و ناهار است مهمانش
جوانمردان به دو نان منت دونان نمیارزد
جوانمردانه بگذر زین دونان و اهل بدونانش
شب و روزش دو شهمار است و خود ضحاک و ماران است
نمیبینی که مغز سر خورد پیوسته مارانش