مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۴۵ - خواندن آن دو ساحر پدر را از گور و پرسیدن از روان پدر حقیقت موسی علیه السلام

بعد از آن گفتند ای مادر بیا

گور بابا کو، تو ما را ره نما

بردشان بر گور او بنمود راه

پس سه‌روزه داشتند از بهر شاه

بعد از آن گفتند ای بابا به ما

شاه پیغامی فرستاد از وجا

که دو مرد او را به تنگ آورده‌اند

آب رویش پیش لشکر برده‌اند

نیست با ایشان سلاح و لشکری

جز عصا و در عصا شور و شری

تو جهان راستان در رفته‌ای

گرچه در صورت به خاکی خفته‌ای

آن اگر سحرست ما را ده خبر

ور خدایی باشد ای جان پدر

هم خبر ده تا که ما سجده کنیم

خویشتن بر کیمیایی بر زنیم

ناامیدانیم و اومیدی رسید

راندگانیم و کرم ما را کشید