گفتی بگوی عاشق و بیمار کیستی
من عاشق توام تو بگو یار کیستی
بستی میان به فتنه کشیدی ز غمزه تیغ
جانها فدات در پی آزار کیستی
دارم دلی ز هجر تو هر دم فگارتر
تا خود تو مرهم دل افگار کیستی
هر شب من و خیال تو و کنج محنتی
تو با که ای و مونس و غمخوار کیستی
تا چند گرد کوی تو گردم گهی بپرس
کاین جا چه می کنی و طلبگار کیستی
جامی مدار چشم خلاصی ز قید عشق
اندیشه کن ببین که گرفتار کیستی