الله الله چه شوخ دیده کسی
که به فریاد هیچ کس نرسی
من تو را خواهم از دو عالم و بس
کز دو عالم همین مرا تو بسی
از توام جز تو آرزویی نیست
انت سولی و انت ملتمسی
چون نی از خویشتن تهی شده ام
با تو دارم هوای هم نفسی
کرده عشق تو در ولایت دل
روزها شحنگی و شب عسسی
بلبلا ناله کن ز فرقت گل
که گرفتار مانده در قفسی
جامی از عشق نیکوان بازآی
عمر بگذشت چند بوالهوسی