وای من وای من ز عشق تو وای
من جوی الحب من یحن سوای
شد شب تار روز منتظران
همچو مه یک شبی به بام برآی
جان درآمد به محمل تو روان
چو برآمد ز دور بانگ درای
تا به پایم خلید خار رهت
می برد دیده رشکم از کف پای
شد پر از خون دل چو خانه چشم
خانه من ز چشم خون پالای
جانم از گریه های تلخ بسوخت
لب شیرین به خنده ای بگشای
جای جامی حریم کوی وفاست
به جفای تو کی رود از جای