الله الله چه نازنین شدهای
آفت عقل و هوش و دین شدهای
من چنانم ز بیدلی که مپرس
تا تو در دلبری چنین شدهای
کردهای رخ ز چین طره عیان
غیرت لعبتان چین شدهای
ز آتشین لعل آبدار لبت
خاتم حُسن را نگین شدهای
من به جان بنده کمین توام
بهر قتلم چه در کمین شدهای
گشتهای گم دلا به فکر لبش
چون مگس غرق انگبین شدهای
جامی از فکر آن دهان و میان
خردهدان و دقیقهبین شدهای