جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۹۰۶

رخ برافروخته ای ماه منور شده ای

قد برافراخته ای رشک صنوبر شده ای

در نکویی رخ تو روز به روز افزون است

دی نکو بودی و امروز نکوتر شده ای

نیست حد بشر این حسن و لطافت که تو راست

روح قدسی که بدین شکل مصور شده ای

خوی تو با همه عشاق وفا و کرم است

در حق ما چه جفا جوی و ستمگر شده ای

پیش بالای تو پستند همه سرو قدان

جای آن دارد اگر بر همه سرور شده ای

اندکی سایه فکن بر سرم ای دولت وصل

که پس از محنت بسیار میسر شده ای

جامی از حرف ریا پاک بشو لوح ضمیر

دو سه روزی که حریف می و ساغر شده ای