جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۸۳۵

سیب زنخدان تو را به ز به

یافت دلم متعه الله به

دانه خال از ذقنت چون نمود

دانه چو هرگز ننماید ز به

گشت به از دانه خال آن ذقن

گرچه بود میوه بی دانه به

گفت زهی هر که بدید ابرویت

نیست بلی چاره کمان را ز زه

غم چو دهی قسمت دل خستگان

قسمت من بیش ده و پیش ده

نیست به چالاکی و چستی چو تو

نی که میان بست به چندین گره

بین لب او جامی و بی خود بیفت

باده خور و مست شو و سر بنه