سیب زنخدان تو را به ز به
یافت دلم متعه الله به
دانه خال از ذقنت چون نمود
دانه چو هرگز ننماید ز به
گشت به از دانه خال آن ذقن
گرچه بود میوه بی دانه به
گفت زهی هر که بدید ابرویت
نیست بلی چاره کمان را ز زه
غم چو دهی قسمت دل خستگان
قسمت من بیش ده و پیش ده
نیست به چالاکی و چستی چو تو
نی که میان بست به چندین گره
بین لب او جامی و بی خود بیفت
باده خور و مست شو و سر بنه