جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۰

چو نای بر دل من تنگ شد فضای جهان

رسد به عرش نفیرم ز تنگنای جهان

نه این کبودی چرخ است بلکه شد نیلی

ز زخم سیلی صاحبدلان قفای جهان

مجو دوام طرب زانکه چار حد دارد

به شاهراه حوادث طرب سرای جهان

فتاد رخنه به دیوار دین و پنداری

که هست کنگره کاخ دلگشای جهان

تفاوت خوشی و ناخوشی که در گذر است

بود خشونت سوهان عمرسای جهان

طلسم گنج حقیقت گشای و دم درکش

که ناگهان کشدت در دم اژدهای جهان

وفا مجو ز جهان هر که بود ز اهل وفا

به زیر خاک شد ای خاک بر وفای جهان

قرارگاه تو ملک بقا بود تا چند

شوی فریفته ملک بی بقای جهان

بتاب رخ ز جهان و جهانیان جامی

که قبله گاه امید تو بس خدای جهان