شدم بهر تو خاک راه خوبان
یکی زین سو خرام ای شاه خوبان
ز خورشید رخت جز پرتوی نیست
فروغ عارض چون ماه خوبان
نباشد جز دلی آیینه آیین
نظرگاه دل آگاه خوبان
همین عشق است و بس بر موجب حسن
نکویی خواه عز و جاه خوبان
گرانی گو ببر جان زانکه کردم
حریم سینه منزلگاه خوبان
مرا از هر چه در عالم سری بود
نهادم آن هم اندر راه خوبان
ز دولتخواهی توست اینکه جامی
بود پیوسته دولتخواه خوبان