موسم عید و بهار خرم و شاه جهان
سایه ابر و کنار سبزه و آب روان
مطرب خوش لهجه را بر لب نوای ارغنون
ساقی گلچهره را بر کف شراب ارغوان
ای که می لافی ز لطف طبع خود انصاف ده
در چنین حالی ز می پرهیز کردن چون توان
باده نوشین روان در جام زر ریز ای ندیم
قصه جم تا کی و افسانه نوشین روان
مطربا بر توست گوش آن مست را بشنو ز من
چند حرفی در بیان شوق و او را بشنوان
شد خراب از نیکوان هم دین و هم دنیا مرا
دیگران رنج از بدان بینند و من از نیکوان
بهر بزم شاه جامی را ز شهرستان غیب
می رسد نقل معانی کاروان در کاروان