گر همیباشم به کنج خانه شیدا میشوم
ور همیآیم میان خلق رسوا میشوم
ای خوش آن دم کو چو طفلان میزند سنگ جفا
ناگه ار جایی من دیوانه پیدا میشوم
لطف پنهانی و ناز آشکارم میکشد
تا بدین حد نی خراب شکل زیبا میشوم
باغبانا بهر گل چیدن مجو آزار من
چون درین بستان من از بهر تماشا میشوم
گفت روزی خواهمت کشتن به دست خود کنون
مهلت از حد شد برش بهر تقاضا میشوم
روزها با این و آن هرگونه باشد بگذرد
وای جان من در آن شبها که تنها میشوم
جامیا روی خلاصی چون بود چون درد عشق
میرود پیش از من بیچاره هرجا میشوم