مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۲۲ - تخلیط وزیر در احکام انجیل

ساخت طوماری به نام هر یکی

نقش هر طومار‌، دیگر مسلکی

حُکم‌های هر یکی نوعی دگر

این خلاف‌ ِ آن ز پایان تا به‌سر

«در یکی راه ریاضت را و جوع

رکن توبه کرده و شرط رجوع»

«در یکی گفته ریاضت سود نیست

اندرین ره مَخلَصی جز جود نیست»

«در یکی گفته که جوع و جود تو

شرک باشد از تو با معبود تو

جز توکل جز که تسلیم تمام

در غم و راحت همه مکر‌ست و دام»

«در یکی گفته که واجب خدمت است

ور نه اندیشهٔ توکل‌، تهمت است»

در یکی گفته که امر و نهی‌هاست

بهر کردن نیست‌، شرح ِ عجز ماست

تا که عجز خود بینیم اندر آن

قدرت او را بدانیم آن زمان

در یکی گفته که عجز خود مبین

کفر‌ِ نعمت کردن است آن عجز‌، هین

قدرت خود بین که این قدرت ازوست

قدرت‌ِ تو نعمت‌ِ او دان که هوست

در یکی گفته کزین دو بر گذر

بُت بود هر چه بگنجد در نظر

در یکی گفته مکُش این شمع را

کاین نظر چون شمع آمد جمع را

از نظر چون بگذری وز خیال

کُشته‌باشی نیم‌شب شمع‌ِ وصال

در یکی گفته ‌«بکُش‌، باکی مدار

تا عوض بینی نظر را صد هزار

که ز کشتن‌، شمع‌ ِ جان افزون‌شود

لیلی‌ات از صبر تو مجنون شود

ترک دنیا هر که کرد از زهد خویش

بیش آید پیش او دنیا و بیش‌»

در یکی گفته که آنچه‌ت داد حق

بر تو شیرین کرد در ایجاد حق

بر تو آسان کرد و خوش آن‌را بگیر

خویشتن را در میفکن در زحیر

در یکی گفته که بگذار آن‌ِ خوَد

کان قبول طبع تو رد‌ست و بَد

راه‌های مختلف آسان شده‌ست

هر یکی را ملتی چون جان شده‌ست

گر میسر کردن ِ حق ره بُدی

هر جهود و گبر ازو آگه بدی

در یکی گفته میسر آن بود

که حیات ِ دل‌، غذای جان بود

هر‌چه ذوق طبع باشد‌، چون گذشت

بر نه‌آرَد همچو شوره ریع و کشت

جز پشیمانی نباشد ریع او

جز خسارت پیش نارد بیع او

آن میسر نبود اندر عاقبت

نام او باشد معسّر عاقبت

تو معسّر از میسّر بازدان

عاقبت بنگر جمال این و آن

در یکی گفته که استادی طلب

عاقبت‌بینی نیابی در حسب

عاقبت دیدند هر گون ملتی

لاجرم گشتند اسیر زلتی

عاقبت‌دیدن نباشد دست‌باف

ورنه کی بودی ز دین‌ها اختلاف‌؟

در یکی گفته که استا هم توی

زانک استا را شناسا هم توی

مرد باش و سخرهٔ مردان مشو

رو سر خود گیر و سرگردان مشو

در یکی گفته که این جمله یکی‌ست

هر که او دو بیند احوَل مردکی‌ست

در یکی گفته که صد یک چون بود‌؟

این کی اندیشد‌؟ مگر مجنون بود

هر یکی قولی‌ست ضد هم‌دگر

چون یکی باشد یکی زهر و شکر

تا ز زهر و از شکر در نگذری

کی تو از گلزار وحدت بو بری

این نمط وین نوع ده طومار و دو

بر نوشت آن دین عیسی را عدو