ز فرقت تو چه گویم چه ناتوان شدهام
ز قحط آب چمن چون شود چنان شدهام
زمان وصل تو چون زود همچو برق گذشت
ز نوک هر مژه من ابر خونفشان شدهام
ز بس که گشتهام از فکر آن میان باریک
ز چشم مردم باریکبین نهان شدهام
سموم هجر توام پی بر استخوان نگذاشت
پی سگان درت مشتی استخوان شدهام
بر آستان تو آمد سریر عزت من
بر آستان که کم از خاک آستان شدهام
طفیل خیل سگانم تفقدی میکن
به کوی تو دو سه روز که میهمان شدهام
مگو که پیر شدی ترک عشق گو جامی
که من به عشق تو پیرانهسر جوان شدهام