جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۸

به ناز برمشکن چون نیازمند توییم

ترحمی که اسیر خم کمند توییم

سواره دی بگذشتی و ما هنوز از شوق

نهاده روی به خاک سم سمند توییم

بسوز جان و دل ما برای دیده بد

که بی نظیر جهانی و ما سپند توییم

چه حاجت است به زنجیر پای ما بستن

که ما به سلسله عشق پایبند توییم

غرض ز دنیی و عقبی قبول خاطر توست

ز رد غیر چه باک است اگر پسند توییم

نهال عمر ز باد اجل فتاد از پای

هنوز ما به هوای قد بلند توییم

به جام جم نکنیم التفات چون جامی

چنین که مست می لعل نوشخند توییم