جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۶

تنگ دل مانده به فکر دهن تنگ توام

سنگ بر سینه زنان از دل چون سنگ توام

داشتم حسن عنایت ز رخت چشم ولی

تنگی عیش رسید از دهن تنگ توام

گر شدم لاله صفت غرقه به خون عیب مکن

که بدین گونه ز شوق رخ گلرنگ توام

گاه جنگ آشتی و آشتیت خونریزی ست

کشته آشتی و سوخته جنگ توام

از خط آن چهره میارای که صدگونه صفا

می دهد روی ز آیینه بی رنگ توام

منم آن بلبل شوریده که از گلشن قدس

روی در باغ جهان کرده به آهنگ توام

تار چنگی شدم از ضعف چو جامی و هنوز

نیست ممکن که خلاصی بود از چنگ توام