سینه شکافم هر سحر کاید صبا زان منزلم
باشد خورد زین رهگذر یک لحظه بادی بر دلم
چشمم ز خوبان خون فشان دل همدم آه و فغان
طبع بلاجو هم چنان باشد بدیشان مایلم
هستم ز مرغ بسته پر در دام زلفش بسته تر
بسم الله اینک تیغ اگر خواهد همین دم بسملم
زینسان که آید دمبدم زین چشم طوفان بار نم
مشکل رسد از موج غم کشتی به سوی ساحلم
نبود زبان گویا مرا جز بهر ناله چون درا
ای کاش ازین محنت سرا گردون ببندد محملم
جانم ز جانان نگسلد پیوند پیمان نگسلد
تا رشته جان نگسلد دستش ز دامان نگسلم
جامی صفت رفتم فرو در لای خم بی لعل او
دستی به من ده ای سبو تا پا برآید از گلم