جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۲

دوستان چند کنم ناله ز بیماری دل

کس گرفتار مبادا به گرفتاری دل

ای که بر زاری دل می کنی انکار بیا

گوش بر سینه من نه بشنو زاری دل

کوی تو منزل دلهاست کسی چون گذرد

که نیاید به زمین پای ز بسیاری دل

مدت هجر ز حد می گذرد صبر کجاست

که درین واقعه صعب کند یاری دل

خوانده ام قصه عشاق بسی نیست در آن

جز جفاکاری دلدار و وفاداری دل

گر به وصلت نرسم درد طلب نیز خوش است

نیست مطلوب جز اینم ز طلبکاری دل

عمرها شد که دل جامی ازین غم خون است

که کند با تو دمی شرح جگرخواری دل