گفتم به عزم توبه نهم جام می ز کف
مطرب زد این ترانه که می نوش لاتخف
خالی ز دوستی نبود هیچ پوستی
بر صدق این سخن گواهند چنگ و دف
آیا بود که صف نعالی به ما رسد
چون بر بساط وصل زنند اهل قرب صف
بشناس قدر خویش که پاکیزه تر ز تو
دری نداد پرورش این آبگون صدف
پای تو بر زمین اثر لطف و رحمت است
آن را که دیده فرش رهت شد زهی شرف
عمر تو گنج و هر نفس از وی یکی گهر
گنجی چنین نفیس مکن رایگان تلف
جامی چنین که می کشد از دل خدنگ آه
خواهد رسید عاقبت الامر بر هدف