جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۴

ای باد صبح آن گل سیراب را بپرس

وان ماه شب فروز جهانتاب را بپرس

از ما که کرده ایم چو دریا ز گریه چشم

آن در ناب و گوهر نایاب را بپرس

کوته کنم حدیث ز رندان پاکباز

یار دروغ وعده قلاب را بپرس

احباب را ز فرقتش از دیده رفت نور

آن نوربخش دیده احباب را بپرس

دل را ببین سجودکنان پیش ابرویش

آن بت پرست گوشه محراب را بپرس

جان کز تنم رمید ز نوش لبش بجوی

از حال طوطی آن شکر ناب را بپرس

جامی به خواب دید که مه در کنار اوست

تعبیر خواب عاشق بی خواب را بپرس