هرشب از زلف تو حال من پریشانتر بود
هردم از لعل تو چشمم گوهرافشانتر بود
گرچه نتواند ز جا جنبید سرو جویبار
بر قدت از شاخ نی در آب لرزانتر بود
گفتیم یک بوسه خواهی یا دو دشنام از لبم
هرچه کمتر جان من دانی که آسانتر بود
چاره حیرانی خود زیر بار عشق تو
هرکه را پرسم ز من صدبار حیرانتر بود
مهرت اندر جان و جان در دل دل اندر بر نهان
کردم و زین نیز میخواهم که پنهانتر بود
ز آتش دل پیرهن بر من بسوزد خرقه هم
گرنه هر یک در برم از آب مژگان تر بود
بلبل خوشخوان چو وصف گل سراید در چمن
گفته جامی که خواند هرکه خوشخوانتر بود