جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۲

درین خرابه مکش بهر گنج غصه و رنج

چو نقد وقت تو شد فقر خاک بر سر گنج

به کشت و کار جهان رخ میار کآخر داو

ز کشت مات شود شاه عرصه شطرنج

به قصر عشرت و ایوان عیش شاهان بین

که زاغ نغمه سراگشته چغذ قافیه سنج

گریز یک دو سه روزی ز حبس حس و جهت

که هست چاره کارت برون ازین شش و پنج

شکنج طره خوبان مگیر و عشوه مخر

که آن شکنجه و بند است مرد را نه شکنج

بسی نماند که آید خزان غرور نگر

که لاله بس نکند از دلال و غنچه ز غنج

ز بخت تیره خود رنج می کشی جامی

ز جنبش فلک و گردش زمانه مرنج