درین خرابه مکش بهر گنج غصه و رنج
چو نقد وقت تو شد فقر خاک بر سر گنج
به کشت و کار جهان رخ میار کآخر داو
ز کشت مات شود شاه عرصه شطرنج
به قصر عشرت و ایوان عیش شاهان بین
که زاغ نغمه سراگشته چغذ قافیه سنج
گریز یک دو سه روزی ز حبس حس و جهت
که هست چاره کارت برون ازین شش و پنج
شکنج طره خوبان مگیر و عشوه مخر
که آن شکنجه و بند است مرد را نه شکنج
بسی نماند که آید خزان غرور نگر
که لاله بس نکند از دلال و غنچه ز غنج
ز بخت تیره خود رنج می کشی جامی
ز جنبش فلک و گردش زمانه مرنج