جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۵

ای که هرگز نشود زلف کجت با ما راست

کار ما راست شود چون تو کنی بالا راست

ما نتابیم ز روی تو نظر گرچه گرفت

از مژه چشم تو صد تیر بلا بر ما راست

خلعت لطف به قد تو بریدند ای سرو

ناید این جامه به قد دگری قطعا راست

راستم با تو علی رغم همه کج نظران

گرچه فرقی نبود پیش تو از کج تا راست

می نیارد به زبان خامه به جز وصف قدت

راستان را به زبان کی گذرد الا راست

دیده راست سزد جای خرام چو تویی

رنجه فرما قدم ای سرو که کردم جا راست

خواست جامی که رسد بر دل او ناوک تو

لله الحمد که آورد خدا آن را راست