جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۴

چون سایه به خاک افکند آن سرو نه بر من

گر قدر مرا پست تر از خاک ندانست

زان کس که مرا دوخت گریبان چه گشاید

چون دوختن این جگر چاک ندانست

آن سرو که پاک است چو گل دامن حسنش

افسوس که قدر نظر پاک ندانست

هر درد و غمی کآمد ازین چرخ جفا کیش

منزل به جز این سینه غمناک ندانست

جامی گه خونریزی آن شوخ دعایی

جز سلمک الله و ابقاک ندانست