سودای عشقت از دو جهانم یگانه ساخت
واندوه گاه گاه مرا جاودانه ساخت
شمشاد را ز زلف تو کوتاه بود دست
دستش مباد هر که ازان چوب شانه ساخت
از خانه کمان تو هر مرغ تیز پر
کامد درون سینه من آشیانه ساخت
گر ساخت شه ز خشت زر ایوان کاخ عیش
خواهیم ما به خشتی ازین آستانه ساخت
چون سوخت شرح سوز دلم شمع را زبان
از بهر آن زبان دگر از زبانه ساخت
آه چو برقم از عقب آن سوار بس
بهر سمند خویش چرا تازیانه ساخت
جامی شکسته بال حمامی ست کش سپهر
از جام عشق و نقل بلا آب و دانه ساخت