صاحبدلی که نرد وفا عاشقانه باخت
نقد دو کون در ره یار یگانه باخت
کوی فنا و فقر عجب کارخانه ای ست
خوش آن که هر چه داشت درین کارخانه باخت
بربود شیخ صومعه را لذت سماع
تسبیح و خرقه در ره چنگ و چغانه باخت
دل ز آرزوی خال تو در دام غصه مرد
بیچاره مرغ جان به تمنای دانه باخت
شد زان عذار ساده منقش رخم به خون
این نقش بین که با من بیدل زمانه باخت
با خاک آستان تو عشاق را سری ست
مسکین کسی که سر نه بر این آستانه باخت
چون بر بساط وصل تو جامی نیافت دست
شطرنج عشق با رخ تو غایبانه باخت