جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۰

نقاش ازل کان خط مشکین رقم اوست

یارب چه رقم های عجب در قلم اوست

خاک قدم دوست شدم نیست کسی را

آن عیش که امروز مرا در قدم اوست

بیرون بود از سلسله اهل ارادت

هر دل که نه در طره پر پیچ و خم اوست

تن گرچه به صد مرحله دور است ز کعبه

جان طوف کنان گرد حریم حرم اوست

آن کز کرمش بود که میخانه بنا کرد

میخواری ما نیز بنا بر کرم اوست

جامی دم توحید زند نی همه وقتی

خوشوقت حریفی که شناسای دم اوست

آواز خوشش بر صفت وحدت خویش است

با کثرت اطوار که در زیر و بم اوست