هر صبح کآفتاب رخت سر زند ز جیب
گر من چو صبح چاک زنم جیب جان چه عیب
چون گشت ساقی آن لب میگون چه جای طعن
گر طیلسان زهد به صهبا دهد صهیب
پیران سرم هوای جوانی ز ره فکند
آنجا که حکم عشق چه جای شباب و شیب
بر ما رقم به عشق زد آن دم که ساز کرد
اسباب جلوه شاهد خلوت سرای غیب
اشک من از عقیق یمن می دهد نشان
مذ خیمة سعاد علی ایمن العذیب
سیراب کن ز بحر یقین جان تشنه را
زین بیش خشک لب منشین بر سراب ریب
جامی درون خرقه خود یافت دوست را
زان رو کشید پای به دامان و سر به جیب