روحی فداک ای صنم ابطحی لقب
آشوب ترک و شور عجم فتنه عرب
کس نیست در جهان که ز حسنت عجب نماند
ای در کمال حسن عجب تر ز هر عجب
هر کس نیافت جرعه ای از جام وصل تو
زین بزمگاه تشنه جگر رفت و خشک لب
تا زلف تو شب است و رخت آفتاب چاشت
«واللیل والضحی » است مرا ورد روز و شب
کامی ز لب ببخش که عشاق خسته را
صد خارخار در جگر افتاد ازان رطب
رفتن به سر طریق ادب نیست در رهت
ما عاشقیم و مست نیاید ز ما ادب
دل باد منزل غم و سر خاک مقدمت
کین موجب شرف بود آن مایه طرب
مطلوب جامی از طلبم گفته ای که چیست
مطلوب او همین که دهد جان درین طلب