جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۷۵

تو را ای نازنین هر سو ز دلها صد سپه بادا

به هر جا بگذری صد جان پاکت خاک ره بادا

همی ترسم شود آزرده آن تن ور نه می گفتم

تو را هر شب درون دیده من خوابگه بادا

ز حکم عقل می بخشد فراغت عشق تو ما را

همیشه عشق تو در کشور دل پادشه بادا

سیه رو خواندیم وان موجب صد سرخرویی شد

سر مویی اگر گویم خطا رویم سیه بادا

طفیل دیگران باشد که یابم لذت تیغت

همیشه خوی تو خونریزی هر بیگنه بادا

کله کج کرده می رانی سمند و خلق می گویند

خدا همواره یار این سوار کج کله بادا

دل جامی که شد بتخانه از مهر بتی چون تو

نه در وی فکر مسجد نه هوای خانقه بادا