شب از مطرب که دل خوش باد وی را
شنیدم نالهٔ جانسوز نى را
چنان در سوز من سازش اثر کرد
که بىرقّت ندیدم هیچ شی را
حریفى بد مرا ساقى که در شب
ز زلف و رخ نمودى شمس و فى را
چو شوقم دید در ساغر مى افزود
بگفتم ساقى فرخنده پى را
رهانیدى مرا از قید هستى
چو پیمودى پیاپى جام مى را
حماک الله عن شرّ النوائب
جزاک الله فى الدّارین خیرا
چو بیخود گشت حافظ کى شمارد
به یک جو ملکت کاووس کى را