کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۲۸

ای نبات قد سبزت شکرستان همه

قد شمشادوشت سرو خرامان همه

رونق کفر بیفزاید از آن روی که برد

فر خال سیهت رونق بازار همه

۳

در سر هندوی زلفین نو آن سودائیست

که به تاراج دهد عقل و دل و جان همه

بهر نظاره که در کوی نو آبند کسان

هست چون گوی سرم در خم چوگال همه

پای در دامن صبر از چه کنم چون شب و روز

دست عشق نو گرفته ست گریبان همه

۶

آبروی من دل سوخته بر باد مده

که حسودی به غرض خام کند نان همه

بلبل باغ وصال تو کمال است اگر

در جهان بسته شود باغ و گلستان همه