قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۴۴۶

بی گریه، بود دیده چو بی باده ایاغ

از شبنم خون تازه نماید گل داغ

چون گریه شود تمام، چشمم سوزد

روغن چو نماند، آتش افتد به چراغ