رفتی و صیدِ خاطر احباب کردهای
قلّاب شوق ز دلِ اصحاب کردهای
دل بردهای و تاختن آوردهای به جان
آهستهتر که زهرهی ما آب کردهای
بس زاهدانِ خشک که در بحرِ زهدشان
کشتی ز ره ببرده و غرقاب کردهای
بس ساکنانِ کنج خرابات را که باز
خلوتنشین گوشهی محراب کردهای
شبها که ما ز شوقِ تو تا روز کردهایم
تو همچو بختِ خفتهی ما خواب کردهای
ما را که یک دقیقه نصیب است ز آفتاب
ساعت شناستر ز سترلاب کردهای
خصمی مسلّط است که بر ما گماشتی
گفتم مگر رقیبی بوّاب کردهای
نی عقل و نی فراغت و نی دل نزاریا
اثبات عاشقی به چه اسباب کردهای