صد غمّاز مجد عبّادان
قریة من وراع عبّادان
کژ و خون ریز در دهانش زبان
راست مانند نیش فصّادان
۳
سیه و سخت در زر آویزان
دل او چون محکّ نقّادان
ناتوان گیر چون تب لرزه
بی گنه کش چو تیر صیّادان
همچنان بادیه ببی آبی
کوشد اندر هلاک بی زا دان
۶
مفردات آن چنان که او گیرد
هم نگیرند مهره نّرادان
در بدیّ و ددیّ و بیخردی
دوم او تو هم مر او را دان
در دهانش زبان غمّازان
و اندر ابروش چشم جلاّدان
هم عفا الله امین دین یعقوب
گرچه این فاضلست و او نادان