کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۵۴۶

هرگز بکسی... ل این دل تنگ

وز خوی بدت نه صلح پیداست نه جنگ

خواهم که شبی زلف تو و گردن من

پیچیده بود چو پرده بر دستۀ چنگ