کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۶

راز تو بنزد این و آن نتوان گفت

آسان آسان بترک جان نتوان گفت

این بار که توان گفت که درد دل من

تو نشنوی و با دگران نتوان گفت؟