ای دل حصارِ همّتِ مردان پناه کن
دنیا و دین به مرتبه تسلیمِ راه کن
تا طفلِ نفس خو کند از شیرِ حرصباز
پستانِ حرص و آز و هوا سر سیاه کن
آیینه است نفس و در او نقشِ آرزو
هر گه که پیشِ رویِ تو برخاست آه کن
عین الیقین معاینه دیدی بیار خاک
در دیدههایِ شرک و شک و اشتباه کن
مردانه باش و هم چو دگر جاهلان مساز
با گرگِ نفس یوسفِ دل را به چاه کن
تا در دریچهی نظرت نگذرد خسی
یعقوبوار چشم جهانبین تباه کن
دل با خدای دار و به بتخانه راز گوی
در کعبه باش و قبله ز هر سو که خواه کن
در شش در ست نردِ حیاتت نزاریا
آخر به شش جهاتِ جهان در نگاه کن
بر جاهِاین جهانِ جهنده چه اعتماد
چاهِ بلاست جاهِ جهان ترکِ جاه کن