حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۹

هر چه نسیه ست جز خیالی نیست

پس خیال تو جز محالی نیست

هر را نقد وقت نیست به دست

روی او بیش در ضلالی نیست

ملک باقی طلب که باقی را

ابد الآبدین زوالی نیست

عدمی مطلق است ناقص را

اگرش روی در کمالی نیست

گر قناعت کند بیاسوده ست

هر که را مالی و منالی نیست

عاشقانیم و عقل ناقص را

در مقامات ما مجالی نیست

بی خود از در در آ و او را بین

زین پسندیده تر وصالی نیست

هر که او را به چشم او بیند

جام جم پیش او سفالی نیست

بستان جام ما که در چشمه

خضر را هم چنین زلالی نیست

هم ز جایی ست این اشارت ها

بشنو سرسری مقالی نیست

ای پسر بر امید نسیه مباش

هر چه نسیه است جز خیالی نیست

چون نزاری همیشه بی خود باش

زان که در بی خودی وبالی نیست

مرد آینده و گذشته نه ایم

واندرین حال نیز حالی نیست

نقد را باش اگر همه نفسی ست

آن دگر بیش قیل و قالی نیست