صنما ما ز ره دور و دراز آمدهایم
بهسر کوی تو با درد و نیاز آمدهایم
گر ز نزدیک تو آهسته و هشیار شدیم
مست و آشفته به نزدیک تو بازآمدهایم
آمدستیم خریدار می و رود و سرود
نه فروشندهٔ تسبیح و نماز آمدهایم
یک زمان گرم کن از مستی ما مجلس خویش
که ز مستی بر تو، گرم فراز آمدهایم
گرچه در فرقت تو زار و نزاریم چو شمع
از پی سوزش و از بهر گداز آمدهایم
بر امید رخ زیبای تو هم با غم و رنج
همچنان است که با شادی و ناز آمدهایم
دست ما گر به سر زلف درازت نرسد
با سر زلف تو از جور به راز آمدهایم
بینی آن زلف دراز تو که از راه دراز
ما به نظّارهٔ آن زلف دراز آمدهایم
بود یک چند نشیب طلبت در ره ما
از نشیب طلب اکنون به فراز آمدهایم
توشه و ساز ز دیدار تو خواهیم همی
گر به دیدار تو بی توشه و ساز آمدهایم