امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۳

موی چون غالیه و روی چو دیباست تو را

عقده از غالیه بر دیبا زیباست تو را

مرده از دو لب شیرینت همی زنده شود

در دو لب‌ گویی افسون مسیحاست تو را

عاشق و شیفته سرو صنوبر شده‌ام

زانکه چون سرو صنوبر قد و بالاست تو را

قبله زی خلخ و یغماست مرا تا بزیم

زانکه اصل و نسب از خلخ و یغماست تو را

شادی جان من است آن صدف مرجان رنگ

که درو سی و دو تا لولو لالاست تو را

تویی آن سرو خرامنده که در باغ جمال

با گل و لاله همه ساله تماشاست تو را

تویی آن ماه دو هفته که در برج نشاط

زهره برده است و میان بسته به ‌جوزاست تو را

بیش روی تو همی سجده برد قیصر روم

تا به ‌خورشید سر از ملک چلیپاست تو را

نیست از جملهٔ خوبان و ظریفان جهان

یکتن از بنده و آزاد که همتاست تو را

پشت خوبان همه در خدمت تو هست دو تا

زانکه در خدمت خسرو دل یکتاست تو را