ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۸۲

ای آنکه تویی نور دل و شمع روان

تا بی خبرم از تو، نه پیدا نه نهان

بی من تو به کام خویش ای جان جهان

من بی تو چنانم که مبادی تو چنان