ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۶۲

یک ره که گرفت خصم بدخواهی ساز

وافگند میان ما دو تن هجر دراز

خود با دلک خویش بپیوندم باز

دانم که مرا زمن ندارد کس باز