ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۳۸

دوش در گردن شب عقد ثریا دیدم

نوعروسان فلک را به تماشا دیدم

رانده بودم همه شب گرد زوایای فلک

ماه را در فلک عقد ثریا دیدم

بود آوردۀ غواص شب از قلزم غیب

هر جواهر که درین قبۀ مینا دیدم

نیک فرخنده مهی بود ز شاخ طوبی

هر شکوفه که درین قبۀ خضرا دیدم

تیز پایان تخیل ، که سبک می رفتند

همه را در حرس عالم بالا دیدم

حیدر رزم فلک را ، که نسب مریخست

عاشق شیفتۀ زهرۀ زهرا دیدم

سیل اشکم که چو زد موج ز گردون بگذشت

چشمه ای بود که پر آب مصفا دیدم

تا کند بر سر خورشید سحر گاه نثار

دامن چرخ پر از لؤ لؤ لالا دیدم

این غزل زهره ادا کرد مگر خرم بود

که شفق در رقمش مصفی صهبا دیدم ؟