میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷- سورة الاعراف‏ » ۱۷ - النوبة الثانیة

قوله تعالی: وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ هذه قصة القضیة، و یشتمل علیها اخبار صحاح و آثار حسان، فنبدأ بها و نقول: روی مسلم بن یسار: ان عمر بن الخطاب سئل عن هذه الایة: فقال عمر: سمعت رسول اللَّه (ص) یسأل عنها، فقال صلّی اللَّه علیه و سلم: «ان اللَّه خلق آدم ثمّ مسح ظهره بیمینه، فاستخرج منه ذرّیّة، فقال: خلقت هؤلاء للجنة، و بعمل اهل الجنة یعملون، ثمّ مسح ظهره فاستخرج منه ذرّیّة، فقال: خلقت هؤلاء للنار و بعمل اهل النّار یعملون». فقال رجل: یا رسول اللَّه! ففیم العمل؟ فقال رسول اللَّه (ص): «ان اللَّه اذا خلق العبد للجنّة استعمله بعمل اهل الجنّة حتی یموت علی عمل من اعمال اهل الجنّة، فیدخله بالجنّة، و اذا خلق العبد للنّار استعمله بعمل اهل النّار حتی یموت الی عمل من اعمال اهل النار فیدخله به النّار».

و عن هشام بن حکیم: انّ رجلا اتی النّبیّ (ص) فقال: أ یبتدأ الاعمال ام قد قضی القضاء؟ فقال رسول اللَّه (ص): «انّ اللَّه اخذ ذریة آدم من ظهورهم ثمّ اشهدهم علی انفسهم ثمّ افاض بهم فی کفیّه، فقال: هؤلاء فی الجنّة و هؤلاء فی النّار، فأهل الجنّة میسّرون لعمل اهل الجنّة، و اهل النّار میسّرون لعمل اهل النّار».

و عن ابی امامة قال: قال رسول اللَّه (ص): «لمّا خلق اللَّه الخلق و قضی القضیة اخذ اهل الیمین بیمینه، و اهل الشمال بشماله، فقال: یا اصحاب الیمین! قالوا: لبیک و سعدیک. قال: أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ؟ قالُوا بَلی‌. قال: یا اصحاب الشمال! قالوا: لبیک و سعدیک. قال: الست بربّکم؟ قالوا بلی.

ثمّ خلط بینهم، فقال قائل: یا ربّ! لم خلطت بینهم؟ قال: لهم اعمال من دون ذلک هم لها عاملون، ان یقولوا یوم القیمة انّا کنّا عن هذا غافلین، ثمّ ردّهم فی صلب آدم».

و روی أنّ اللَّه عزّ و جلّ لمّا فرغ من خلق آدم مسح کتفه الیمنی، فاستخرج منها کلّ نسمة طیّبة، ثمّ مسح کتفه الیسری فاستخرج منها کل نسمة خبیثة. ثم جمعهم فی قبضتیه، ثمّ قال لآدم: اختر ایتها شئت. فقال آدم: اخترت یمین ربّی یمینا مبارکة، ففتحها له، فعرضهم علیه، و سمّاهم له و علی الانبیاء من ولده نورهم، ثم فتح یده الأخری فعرضهم علیه و سمّاهم له. ثم قال لمن فی یمینه: هؤلاء للجنّة و لا ابالی، و قال لمن فی یده الأخری: هؤلاء للنّار و لا ابالی، ثم خلط بعضهم ببعض، ثم اخذ منهم المیثاق، و أشهد بعضهم علی بعض، ثم ردّهم فی صلبه.

و عن ابی صالح عن ابی هریرة، قال: قال رسول اللَّه (ص): «لمّا خلق اللَّه آدم مسح ظهره فسقط من ظهره کل نسمة هو خالقها من ذریته الی یوم القیامة، و جعل بین عینی کل انسان و بیضا من نور، ثم عرضهم علی آدم، فقال: یا رب! من هؤلاء؟ قال: هؤلاء ذریتک. فرأی رجلا منهم یعجبه و بیض ما بین عینیه. فقال یا رب! من هذا؟ قال: هذا رجل من آخر الامم من ذریتک یقال له داود. قال: ای رب! کم جعلت عمره؟ قال: ستّین سنة. قال: ای رب! زده من عمری اربعین سنة. فلمّا انقضی عمر آدم، جاء ملک الموت، فقال: أ و لم یبق من عمری اربعون سنة؟ قال: أ و لم تعطها ابنک داود؟ فجحد، فجحدت ذریته، فنسی فنسیت ذریته، و خطأ فخطئت ذریته». و فی روایة اخری: فرجع ملک الموت الی ربّه، فقال: انّ آدم یدّعی من عمره اربعین سنة. قال: اخبر آدم انّه جعلها لابنه داود، و الاقلام رطبة فأثبتت لداود».

و عن ابی بن کعب فی قوله تعالی: وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ الایة، قال: فجمع له یومئذ جمیع ما هو کائن الی یوم القیامة، فجعلهم ارواحا، ثم صوّرهم، ثم استنطقهم فتکلموا، و کلمهم قبلا، و أخذ علیهم العهد و المیثاق، و أشهدهم علی انفسهم: أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ؟ قالُوا: بَلی‌، شَهِدْنا، أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هذا غافِلِینَ. قال: فانّی اشهد علیکم السماوات السّبع و الارضین السبع، و أشهد علیکم آباؤکم آدم أن تقولوا یوم القیامة: لم نعلم بهذا.

اعلموا انّه لا اله غیری، و أنا ربکم لا ربّ لکم غیری، فلا تشرکوا بی شیئا و انّی سأرسل الیکم رسلی یذکرونکم عهدی و میثاقی، و أنزل علیکم کتبی، قالوا: نشهد انک ربنا و الهنا لا ربّ لنا غیرک، و لا اله لنا غیرک، فأقروا یومئذ طائعین، و طائفة علی وجه التقیة، فأخذ بذلک میثاقهم، ثم کتب آجالهم و ارزاقهم و مصائبهم، و رفع علیهم آباءهم آدم، فنظر الیهم، فرأی فیهم الغنی و الفقیر و حسن الصورة و دون ذلک. قال: رب؟ لو سویت بین عبادک! قال: انی احببت ان أشکر. و رأی فیهم الانبیاء مثل السّرج، علیهم النور، و خصّوا بمیثاق آخر فی الرسالة و النبوة، فهو الذی یقول: وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِیِّینَ مِیثاقَهُمْ وَ مِنْکَ وَ مِنْ نُوحٍ الایة، و هو قوله: فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها، و فی ذلک قال: هذا نَذِیرٌ مِنَ النُّذُرِ الْأُولی‌، قال: فلما قرّرهم بتوحیده، و أشهد بعضهم علی بعض، اعادهم الی صلبه، فلا تقوم الساعة حتی یولد کل من اخذ میثاقه لا یزاد فیهم و لا ینقص منهم، فذلک قوله: وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ «اذ» کلمتی است در گرفتن قصه‌ای گذشته را، و آن را گه گه در مستقبل نهند و «اذا» کلمتی است در گرفتن قصه‌ای مستقبل را، و آن را گاه گاه در قصه ماضی نهند. أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ نظم آیت چنین است: و اذ أخذ ربّک من ظهور بنی آدم ذریتهم. اهل مکه و کوفه «ذریّتهم» خوانند. باقی «ذرّیّاتهم» بجمع. معنی آنست که: آنچه از آدم زاد از پشت وی گرفت، و آنچه از فرزندان زادند از پشتهای ایشان گرفت، چنان که خواهند زاد واحدا بعد واحد، علی ما یکون علیه الی یوم القیامة. ازین جهت نگفت: من ظهر آدم، لانّهم لم یخرجوا کلهم من ظهر آدم، بل بعضهم من بعض، علی ما یتوالد الآباء من الأبناء الی یوم القیامة. و این عهد گرفتن و پیمان ستدن پیش از آن بود که آدم در بهشت شد، یعنی میان مکه و طائف بقول کلبی. ابن عباس گفت: ببطن نعمان بود، واد الی جنب عرفة. قومی گفتند: در بهشت بود. سدی گفت: در آسمان بود از بهشت بدرآمده و بزمین نارسیده. قومی گفتند: به دهنا بود زمینی است در هند، آنجا که آدم از آسمان فرو آمد، و آن فرزندان که از پشتهای ایشان بیرون آمدند بر مثال ذر بودند، روی زمین از ایشان پر، بر هیئت مردان و زنان و بر صورت ایشان، عقل و فهم و نطق در ایشان آفریده. زجاج گفت: جاز أن یجعل سبحانه لا مثال الذر فهما تعقل به امره، کما قال تعالی: قالَتْ نَمْلَةٌ، و کما قال: وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ یُسَبِّحْنَ وَ الطَّیْرَ، و کلّ مولود یولد علی الفطرة، ای: یولد و فی قلبه توحید اللَّه، و قیل: کانوا کالذّرّ کثرة لا صغرا، و کانوا علی اشخاصهم الّتی یکونون علیها، و الاوّل اصح، اذ لا ننکر قدرة اللَّه علی ان یجعل الذّرّ عاقلا یفهم الخطاب، و یسمع، و یجیب. پس رب العالمین با ایشان خطاب کرد بی‌واسطه، گفت: أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ؟ این ا لست تقریر است نه استفهام، به اقرار آوردن است چنان که جریر گفت:

الستم خیر من رکب المطایا

و اندی العالمین بطون راح؟

ایشان را گفت: نه‌ام من خداوند شما؟ همه پاسخ دادند: بلی انت ربّنا. تویی خداوند ما. همه اقرار دادند، امّا قومی بطوع از میان جان، و قومی بر تقیه از بن دندان، مؤمنانرا تقریر بود، و بیگانگان را تهدید. مؤمنانرا گفت بلطف: نه من خداوند شماام؟

و بیگانگان را گفت بقهر: من خداوند شما نیستم؟ همه گفتند: بلی، و ربّ العزة جلّ جلاله خود دانست، و در علم قدیم وی بود که از ایشان کیست که تصدیق کند در دنیا، و بر آن عهد و اقرار بماند، و مؤمن باشد؟ و کیست که آن را تکذیب کند و کافر گردد؟

قالُوا بَلی‌ شَهِدْنا روا باشد که شهدنا با بلی پیوسته بود حکایت از آدمیان که ایشان گفتند: بَلی‌ شَهِدْنا. آری خداوند مایی، گواهی بدادیم، و بر یکدیگر گواه بودیم، و تقدیره: و أشهدهم علی انفسهم ا لست بربّکم لئلا یقولوا یوم القیامة انّا کنّا عن هذا غافلین؟ أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَکَ آباؤُنا، او یقولوا أَ فَتُهْلِکُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ؟

قالُوا بَلی‌ شَهِدْنا ای: علمنا انّک ربّنا. و اگر شهدنا گسسته خوانی از «بلی»، رواست، چنان که «بلی» وقف کنی آن گه گویی: «شهدنا». «أن یقولوا» حکایت از اللَّه که وی گفت جل جلاله گواه بودیم بر ایشان تا نگویند روز رستاخیز که ما ازین اقرار ناآگاه بودیم، و این أَنْ تَقُولُوا و أَوْ تَقُولُوا در هر دو «لا» مضمر است، و این در قرآن روان است، و در لغت مشهور و جائز چنان که در سورة النساء گفت: یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ أَنْ تَضِلُّوا ای: لا تضلّوا، و در سورة الزّمر گفت: أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ، او تقول، او تقول و «لا» در هر سه مضمر است، و ابو عمرو «ان یقولوا»، «او یقولوا» بیا خواند خبر از غائب.

باقی بتاء مخاطبه خوانند، و معنی هر دو ظاهر است، و گفته‌اند: أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَکَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ کُنَّا ذُرِّیَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِکُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ دلیل است که تقلید در توحید کفر است، و شرح مسئله تقلید در سورة البقرة رفت.

و اعلم أن المعتزلة و القدریة ینکرون المیثاق الاوّل، و یتأولون الایة تأویلا باطلا مظلما، فیقولون المراد بأخذ الذریة وجودهم فی الدنیا قرنا بعد قرن الی یوم القیامة، و یتأوّلون الاشهاد علی وجهین: احدهما بما رکّب فیهم من العقل، و الثّانی ببعث الرسل، و هذا خلاف مذهب اهل السنة و الجماعة، و فی الاخبار و الآثار الّتی ذکرناها مقنع و کفایة لابطال مذهبهم و رد مقالتهم. وَ اللَّهُ یَقُولُ الْحَقَّ وَ هُوَ یَهْدِی السَّبِیلَ.

وَ کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ این «کذلک» در جایهای فراوان در قرآن آفرین است که اللَّه میکند بر گفت خویش، یا بر کرد خویش، ای: کبیان هذه القصة نبین سائر الآیات لقومک یا محمد! وَ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ عن کفرهم.

وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْناهُ آیاتِنا علما درین مرد خلاف کرده‌اند که کیست؟

قومی گفتند: بلعم است مردی از بنی اسرائیل از کنعانیان، و در زمین شام مسکن داشت.

قومی گفتند از عمالقه بود و در مدینه جباران مسکن داشت. و در نام پدر این بلعم خلاف کرده‌اند، گفتند که: باعورا، و گفتند که باعر، و گفتند که: آبرو. مقاتل گفت: ملک بلقا باین بلعم گفت: ادع اللَّه علی موسی. دعاء بد کن بر موسی، و این بلعم نام اعظم دانست و مجاب الدعوة بود. بلعم گفت: من نتوانم که بر موسی دعاء بد کنم، که وی پیغامبر است، و بر دین حق است، و من همان دین دارم که وی دارد. پس چون توانم که بر وی دعاء بد کنم؟ آن ملک بفرمود که وی را بردار کنید اگر فرمان نبرد. وی بترسید بیرون آمد. بر ماده خری نشسته بود، و روی بر لشکرگاه موسی نهاده، آن بهیمه چون نزدیک لشکرگاه رسید بایستاد بر جای خویش، و نمی‌رفت. آخر آن بهیمه بسخن آمد که: یا بلعم! لم تضربنی، انّی مأمورة، فلا تظلمنی، فهذه نار امامی، قد منعتنی ان امشی.

ای بلعم! مرا چه زنی؟ مرا می‌فرمایند که مرو. اینک آتش در پیش من، اگر فرا روم بسوزم.

بلعم بازگشت و آنچه دید با ملک بگفت. ملک نشنید، و خشم گرفت، گفت: اگر دعا کنی و گرنه بفرمایم تا ترا بردار کنند. پس بنام اعظم خدای را خواند و دعا کرد، تا ربّ العزة راه بموسی فرو گیرد، و نتواند که در مدینه ایشان شود، و قصد ایشان کند، و موسی و بنی اسرائیل در تیه بماندند بدعاء وی. موسی گفت: یا ربّ! بکدام گناه بچه سبب ما درین تیه گرفتار آمده‌ایم؟ رب العزة گفت: بدعاء بلعم. موسی گفت: فکما سمعت دعاء علیّ فاسمع دعائی علیه. فدعا موسی علیه ان ینزع عنه الاسم الاعظم و الایمان، فسلخه اللَّه مما کان علیه، و نزعت منه المعرفة، فخرجت من صدره کحمامة بیضاء، فذلک قوله: فَانْسَلَخَ مِنْها الایة.

عبد اللَّه بن عمرو بن العاص و جماعتی گفتند: این آیت در شأن امیة بن ابی الصلت الثقفی آمد، مردی بود دانشمند، کتب خوانده و دانسته که اللَّه پیغامبری خواهد فرستاد در آن روزگار، و امید همی داشت که آن پیغامبر وی خواهد بود. پس چون دید که ربّ العالمین محمد را به پیغامبری فرستاد، بر وی حسد برد، و طعن کرد. روز بدر بر کشتگان بدر بگذشت، از حال ایشان پرسید، گفتند که: محمد ایشان را کشت، گفت: اگر پیغامبر بودی خویشان را نکشتی. پس چون امیه بمرد، خواهر وی فارعه پیش مصطفی آمد. رسول خدا (ص) او را گفت که: قصه وفات برادرت بگوی. گفت: بینا هو راقد اتاه آتیان، فکشطا سقف البیت، و نزلا، فقعد احدهما عند رجله و الآخر عند رأسه. فقال الّذی عند رجله للّذی عند رأسه: اوعی. قال وعی. قال ازکی. قال: ابی. قالت: فسألته عن ذلک، قال: خیر ارید بی فصرف عنی، ثم غشی علیه، فلمّا افاق، قال:

کلّ عیش و ان تطاول دهرا

لعزّته تعنو الوجوه و تسجد

لیتنی کنت قبل ما قد بدا لی

ثمّ انشدته قصیدته الّتی فیها:

انّ یوم الحساب یوم عظیم

عند ذی العرش یعرضون علیه

صائر مرّة الی ان یزولا

یوم یأتی الرّحمن و هو رحیم

فی قلال الجبال ارعی الوعولا

یوم یأتیه مثل ما قال فردا

شاب فیه الصغیر یوما ثقیلا

أ سعیدا سعادة انا ارجوا

ثمّ‌

ربّ ان تعف فالمعافاة ظنّی

قال لها رسول اللَّه (ص): انشدینی شعر اخیک‌

یعلم الجهر و السّرار الخفیّا

فأنشدته:

انّه کان وعده مأتیّا

لک الحمد و النعماء و الفضل ربّنا

ثمّ لا بدّ راشدا او غویّا

ملیک علی عرش السّماء مهیمن

او مهانا بما کسبت شقیّا

و لا شی‌ء اعلی منک جدّا و أمجد

او تعاقب فلم تعاقب بریّا

فقال رسول اللَّه (ص): «آمن شعره و کفر قلبه»، فأنزل اللَّه فیه: وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ الایة.

و گفته‌اند: این آیت در شأن مردی آمد که وی را بنزدیک خدا سه دعا مستجاب بود، و زنی داشت نام آن زن بسوس، و او را از آن زن فرزند بود. شوهر خود را گفت: اجعل لی منها دعوة واحدة. از آن سه دعا یکی در کار من کن. گفت چه خواهی؟ گفت: ادع اللَّه ان یجعلنی اجمل امرأة فی بنی اسرائیل. دعا کن تا مرا جمالی دهد چنان که در بنی اسرائیل هیچ زن بجمال من نبود. هم چنان کرد، و ربّ العزّة او را جمالی بکمال داد. چون خود را چنان دید سرکشی کرد، و از مرد خویش برگشت. مرد خشم گرفت. یک دعاء دیگر در کار وی کرد، گفت: بار خدایا! او را سگی گردان.

آن زن در حال سگی گشت. پسران وی بیامدند، و تضرع کردند که: مردم ما را سر زنش میکنند که مادرشان سگ گشته، و بانگ سگان میکند. پدر دعاء سوم هم در کار وی کرد، گفت: بار خدایا! او را با آن صفت بر که اوّل بود. هر سه دعا در کار وی شد، و در شأن وی این آیت فرو آمد.

سعید مسیب گفت: نزلت فی ابی عامر بن النعمان الراهب الّذی سمّاه النّبی (ص): الفاسق، و کان قد ترهب فی الجاهلیة، و لبس المسوح، فقدم المدینة، فقال للنّبی (ص): ما هذا الّذی جئت به؟ قال: «جئت بالحنیفیة دین ابراهیم»، فقال: انا علیها. فقال النّبی (ص): «لست علیها و لکنک ادخلت فیها ما لیس منها».

فقال ابو عامر: امات اللَّه الکاذب منّا طریدا وحیدا، فخرج الی الشام و أرسل الی المنافقین ان اعدّوا القوّة و السلاح، و ابنوا لی مسجدا و هو مسجد الضّرار. ثمّ اتی الرّاهب الی قیصر و أتی بجند لیخرج محمدا و اصحابه من المدینة، فذلک قوله: «وَ إِرْصاداً لِمَنْ حارَبَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ» یعنی انتظارا لمجیئه، فمات بالشام طریدا وحیدا.

و قال الحسن: نزلت فی منافقی اهل الکتاب الّذین کانوا یعرفون النّبی (ص) کما یعرفون ابناءهم. وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْناهُ آیاتِنا یعنی علّمناه اسم اللَّه الاعظم و استحفظناه. فَانْسَلَخَ مِنْها خرج من علمها کانسلاخ الشاة من جلدها، و الانسلاح التعری من الشی‌ء حتی لا یعلق به منه شی‌ء. فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطانُ استتبعه. فَکانَ مِنَ الْغاوِینَ ای صار من الهالکین. قال عدی بن زید:

ایّها الرّکب المخبو

ن علی الارض المجدّون‌

کأنتم نحن کنّا

و کما کنّا تکونون‌

یعنی کما صرنا تصیرون.

وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها یعنی لمتّعناه بها و لهدیناه، و قیل: لرفعنا عنه الکفر بالایات و عصمناه. وَ لکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَی الْأَرْضِ ای اطمأن الیها و رکن و تقاعس الی الدّنیا و البقاء فیها. خلد و أخلد واحد، من الخلود، و هو الدّوام و المقام. لکن آن مرد با زمین نشست، و با دنیا گرائید، و با دیر زیستن آسود، یقال لمن یتقاعد عن الحرکة فی الامور مخلد. وَ اتَّبَعَ هَواهُ ای: اتبع مسافل الامر و ترک معالیه، و اختار الدّنیا عن الآخرة، و اطاع الشیطان. فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ معنی آنست و اللَّه اعلم که: اگر مضطر یابی او را دنیا جوی یابی، و اگر بی‌نیاز یابی هم دنیا جوی یابی. معنی دیگر: اگر وی را آزموده یابی ضجر یابی، و اگر معافی یابی هم ضجر یابی. سدیگر معنی: ان تعلمه الحقّ لفظه و أباه و رده، او لم تعلمه و لم تبلّغه وجدته جاهلا عاصیا. و این لائق‌تر است بقصه و نیکوتر. میگوید: اگر او را آگه کنی از حق حق نپذیرد، و اگر آگاه نکنی خود حق نشناسد، و از بهر آن مثل زد: یلهث که در دهن لاهث هیچ چیز بنماند، که زبان از دهن بیرون جنباند و بیرون افکند. هر چه در دهن دارد بیرون افکند. چیزی نگاه ندارد و نپذیرد، و لهث از صفات سگ است بر عادت بی‌سبب بر استدامت، کلّ حیوان یلهث عند عطش او اعیاء الا الکلب، فانّه لاهث فی الاحوال کلها. شبهه اللَّه بأخسّ حیوان فی اخسّ احواله. ذلِکَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ اتل علیهم خبرهم لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ کی یتأملوا فیتعظوا، و قیل: لعلّهم یتفکرون فیعرفون انّه لم یأت بهذا الخبر عمّا مضی الا نبی یأتیه وحی من السّماء.

ساءَ مَثَلًا الْقَوْمُ ای ساء مثلا مثل القوم، فحذف المضاف و أقیم المضاف الیه مقامه فرفع. و انتصاب مثلا علی التمییز. وَ أَنْفُسَهُمْ کانُوا یَظْلِمُونَ بذاک التکذیب، یعنی انّما یخسرون حظهم.

مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِی ای: من هداه الی الایمان و وفّقه فهو المهتدی الثّابت علی الایمان، و من اضلّه عن الایمان، و خذله، فقد خسر نفسه و منزله من الجنة.

و کان النبیّ (ص) یقول فی خطبته: من یهدی اللَّه فما مضل له، و من یضلل فلا هادی له‌ وَ لَقَدْ ذَرَأْنا ای: خلقنا، لِجَهَنَّمَ کَثِیراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ و هم الکفار من الفریقین. کافران را که آفرید کافر آفرید، و برای دوزخ آفرید. این لام دلیل است که دوزخی آن را آفریده‌اند تا کار دوزخیان کند، و بدوزخ رود، و کردار ایشان بر علم خدایست و بر خواست او، و این آیت منافی آن نیست که گفت: وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ، از بهر آنکه گفت: کثیرا منهم، و هذا الکثیر. و قیل: هذه اللام یعنی لجهنم لام العاقبة، ای: خلقنا للعبادة، مآل امرهم الی جهنم. هذا کقوله: «لِیَکُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَناً»، و قال الشاعر:

اموالنا لذوی المیراث نجمعها

و دورنا لخراب الدّهر نبنیها

و قیل: هذا من المقلوب، و تقدیره: و لقد ذرأنا جهنم لکثیر من الجنّ و الانس.

روی عبد اللَّه بن عمرو عن النّبی (ص): ان اللَّه تعالی لما ذرأ لجهنم ما ذرأ کان ولد الزنا ممن ذرأ لجهنم.

لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها ای: لا ینفقون بأعینهم و آذانهم فهم کالفاقدین السمع و البصر. أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ فی قلة انتفاعها بالمعقولات و المرئیات و المسموعات، بَلْ هُمْ أَضَلُّ لأنّ الانعام تعرف اللَّه، و الکافر لا یعرفه. و فی الخبر کلّ شی‌ء اطوع اللَّه من ابن آدم، و قیل لان الانعام تبصر منافعها و مضارّها، فتلتزم بعض ما تبصر، و الکافر لا یعلم مضارّها حیث اختار النّار. یقول اللَّه تعالی: فَما أَصْبَرَهُمْ عَلَی النَّارِ! و قیل: لأنّ الکفّار لقبیح فعلهم یصیرون الی النّار، و الانعام لا تصیر الی النّار.

و عن ابی الدرداء، قال: قال رسول اللَّه (ص): «خلق اللَّه الجنّ علی ثلاثة اصناف: صنف حیّات و عقارب و خشاش الارض، و صنف کالرّیح فی الهواء، و صنف کبنی آدم، علیهم الحساب و العقاب، و خلق اللَّه الانس علی ثلاثة اصناف: صنف کالبهائم، لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها، وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها، وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها، أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ، و صنف اجسادهم کأجساد بنی آدم و أرواحهم ارواح الشیاطین، و صنف فی ظل اللَّه یوم لا ظل الّا ظلّه». أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ این «غافل» و آنکه درین معنی آید در قرآن، آن متغافل است: نه آنست که ایشان ناآگاه‌اند، آن آنست که ایشان آگاه کردگان‌اند، امّا از آن غافل نشستگان‌اند، و در تهاون بآن و اعراض از آن چون ناآگاهان‌اند، و أنشدوا:

ایا سیّدی مالی من الهجر ناصر

سواک و مالی من هواک مجیر

أ حین رمتنی اعین النّاس بالهوی

اشارت ید الواشی الیّ تشیر

و شارکتنی فی سرّ امری و جهره

تغافلت عمّا بی و انت خبیر