ز دور جنبش این چرخ سیمگون سیما
چو سیم و زر شده گیر اشک ما و چهرهٔ ما
شود چو سیم و زر اشک این و چهرهٔ آن
که هست شعبدهٔ چرخ سیمگون سیما
مشعبدیست فلک، حقه باز و حقه تهی
که هر زمانی صد شعبدهٔ کند پیدا
خراسوار همیگردد و همیدارد
سُتوروار مرا بر امید آب و گیا
از این خراس خلاصی اگر بیافتمی
رسید می به قوام و علاء، مسیحآسا
اَیا ملازم جنّت، به مهر نامحکم
و یا مزاحم مجلس به چهر نازیبا
بکش چراغ که خواهد عروسی شب خلوت
بکن نماز که دارد خروس صبح آوا
سلاح دیو ز لاحول ساز زآنکه تو را
غرور عقل سراسیمه کرد در دنیا
به خاک و آب ملولی مکن که بر سر خلق
شوی سزای ملامت به چار سوی بلا
ز بیم زحمت بر اوج چرخ شد عیسی
ز دست محنت بر کوه قاف شد عنقا
بساز توشهٔ تقوی ز بهر راه که تو
رسی ز توشهٔ تقوی به منزل آلا
در این نشیب قناعت گزین که عیسیوار
به نردبان قناعت رسی بدان بالا
چه سود با تو که از راه لطف نشناسی
زبور خواندن داود را ز ژاژ صدا
میان خوف و رجا ماندهای و میگیری
ز بهر رد و قبول از برای چون و چرا
نه مرد راهی و آگه نهای که نتوان گفت
حدیث چون و چرا در میان خوف و رجا
ز دام چون و چرا سر برون بریم آخر
به فضل ایزد و تفضیل خاتم الشّعرا
ابوالفضایل خورشید فضل افضل دین
که فخر اهل زمین است و تاج اهل سما
مسیح وقت و کلیم زمانه خاقانی
که عمر خضرش بادا و عصمت یحیی
ادب به مکتب او همچو طفل در ابجد
خرد به مجلس او همچو قطره در دریا
نقود عالم با نقد علم او مقرون
عقول گیتی در عقل و علم او برپا
به طبع طابع طاسین و حامل یاسین
به فضل نایب حامیم و وارث طاها
دلش مدرس تدریس حکمت ادریس
تنش مذکر تذکیر ذکر «او ادنا»
مبارزان جهان پیش او فگنده کله
مناظران سخن پیش او دریده قبا
نموده موعظتش احترام و آن گاهی
به نظم ریخته در حقها شراب شفا
دِماغ خشک اعادی دین و ملّت را
شده کلام مفیدش طفیلی سودا
ز بهر لخلخهٔ شرک اهل بدعت را
طبیبوار به معجون نظم کرده دوا
ندیده مثل تو تأثیر اختروار کان
نزاده شبه تو از نسل آدم و حوّا
به حضرت تو تقرّب کنند اهل هنر
که هست حضرت تو عین عروة الوثقا
هر آن کس که بنوید گل کرامت تو
بنفشهوار برون کن زبان او ز قفا