مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۹

گیتی و فلک به کشتن من یارند

زان بر من روز و شب همی غم بارند

نشگفت گرم ز دست می نگذارند

در معرکه دست تو مبارز دارند