مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۹

جویان وصال تو جدا از جانست

مست غم تو هر چه کند روی آنست

تا هر چه تو را به دوستی پیمانست

بستی و گشادنش فلک نتوانست